Archive for قطعات

نیچه 6

داستايفسكی، آن تنها روانشناسی كه، باری، من از او چيزی آموخته‌ام: آشنایی با او نيك‌بختی بزرگ زندگی من بود، بزرگ‌تر از كشف استاندال نيز.

صفحه 150 – «غروب بت‌ها» – فریدريش نيچه

نوشتن دیدگاه

نیچه 5

سوخته‌دلان هنگام شادی خود را رسوا مي‌كنند، زيرا شادی را چنان در آغوش مي‌گيرند كه گویی مي‌خواهند از رشك خرد و خفه‌اش كنند: دريغا؛ اينانند كه چه خوب مي‌دانند كه شادی از برشان چه گريزاست!

قطعه 279 – «فراسوی نيك و بد» – فريدريش نيچه

Comments (1)

نيچه 4

آن‌كس كه نخواهد بلندای كسی را ببيند چشم خويش را هرچه تيزتر به پستيها و پيش‌پا افتادگيهايش مي‌دوزد- و با اين كار خود را رسوا مي‌كند.

قطعه 275- «فراسوی نيك و بد» – فريدريش نيچه

Comments (7)

نیچه 3

نشانه‌های والایی: هرگز به اين خيال نيافتادن كه وظيفه خويش را به پايه وظيفه‌ای نسبت به همگان فروكاستن؛ مسئوليت خويش را از دوش فرو ننهادن و [با ديگران] بخش نكردن؛ امتيازهای خويش و بكار گرفتنشان را در شمار وظيفه‌های خويش گنجاندن.

قطعه 272 – «فراسوی نيك و بد» – فريدريش نيچه

Comments (2)

سیبیل

طرف با اون سن وسالش و با اون سبيلای از بناگوش در رفته‌اش، مي‌خوره بهش كه يا جواد يساری گوش بده يا محمدرضا شجريان. منو داشته باشين وقتي كه از كنار ماشينش رد مي‌شم و صدای «هيچكس» مي‌شنفم يا نمي‌دونم «رضايا».

ساعت 7.5 صبح در حال برگشت از يك كشيك سنگين به سمت خانه.

Comments (2)

لذت غم

اين لذت را تجربه كرده‌ايد؟ در كوچه خلوتی در حال قدم زدن وقتي از كنار رفتگری مي‌گذريد، به او مي‌گوييد خسته نباشيد، در حالي كه هرگز او را تاكنون نديده‌ايد و هرگز هم او را نخواهيد ديد.

اين غم را چطور؟ پيرمردی حدود 60 ساله كه ظاهرش به 80-90 مي‌خورد.از درد معده شاكي بود. جنس ترياكش را اخيرا عوض كرده بود و به او نمي‌ساخت.از 8-10 سال قبل شروع كرده بود به مصرف ترياك؛ برای اين كه فراموش كند.فراموش كند كه پسرش تازه از سربازی آمده بود و او را به بجنورد فرستاد تا به همراه نامزدش بيايند و مراسم عروسي بگيرند. سيل گلستان جنازه عزيزش را به او تقديم كرد.

اين وبلاگ مدتي به روز نخواهد شد.

Comments (50)

نيچه 2

در راستاي پست قبلي:

…هر فلسفه بزرگ تا كنون چه بوده است:چيزي نبوده است جز اعترافات شخصي مولفش و نوعي خاطره نويسي ناخواسته و نادانسته .همچنين غايتهاي اخلاقي يا غير اخلاقي در هر فلسفه تشكيل دهنده ان هسته حياتي است كه تمامي اين گياه از درون ان مي مي رويد.

نيچه براي من هميشه منشاء سوالهاي بي شمار است.ايا اينجا بايد مفهوم خواست قدرت را بجوييم؟

ايا مي توان عكس اين حالت را متصور شد كه در ان اعترافات شخصي و خاطره نويسي تبديل به نوعي فلسفه گردد؟

ايا از وبلاگ مي توان جهت انديشيدن استفاده كرد؟

Comments (4)

نیچه 1

ماهها قبل از اين كه اين وبلاگ را شروع كنم، برحسب كنجكاوی وبلاگی در بلاگر ايجاد كردم و سعي كردم در آنجا برای يادگيری وبلاگ‌نويسي تلاش كنم.برای شروع به سراغ نوشته‌های نيچه رفتم.چشمتان روز بد نبيند! مجبور بودم برای هر كلمه 600 سال فكر كنم و 1000 سال زحمت بكشم تا بتوانم انها را تايپ كنم.نتيجه دو مطلب كوتاه بود.امروز وقتي داشتم هارد كامپيوتر را ترو تميز مي‌كردم اين دو نوشته را ديدم.بد نيست جهت تنوع و ثبت در تاريخ!! اينجا بگذارم:

«چيزي به نام بديده اخلاقي وجود ندارد انچه هست تفسير اخلاقي بديدهاست.»

اينجا برسبكتيو مطرح مي شود.اين كه ما از چه زاويه اي به ان بديده نگاه ميكنيم در نوع قضاوت مان موثر بوده و ان تشكيل دهنده تفسير اخلاقي ما از ان بديده خواهد بود.زاويه ديد يك شخص مذهبي و يك غير مذهبي متفاوت بوده در نتيجه تفسير انها از بديده ها فرق دارد ..همچنين يك غربي و يك ايراني تفاوت ديدگاه داشته وتفسير هاي متنوعي خواهند داشت.

وقتي فقط تفسير اخلاقي وجود داشته باشد ايا باز هم مي توان از حقيقت يكتا سخن گفت؟اينجاست كه بي نهايت حقيقت خواهيم داشت كه گاه با هم متنافر و گاه متضاد خواهند بود. از اينجاست كه هر كس بر طبق برسبكتيو ي كه از اخلاق(بخوانيد زندگي-حقيقت) دارد بديده ها را تفسير مي كند.

من اگر بتوانم بجاي داشتن فقط يك زاويه ديد 2 3….و.. زاويه ديد داشته باشم انگاه افق نگرش من گسترده تر خواهد شد.اما اين افق هيچگاهبه تملك من در نخواهد امد.

Comments (1)

آتیش

تابستان بود.لب مرز بود.من دكتر بودم.آن آمبولانس بود.و سربازی كه راننده آمبولانس بود؛ به همراه استواری كه مسئول بهداری يگان بود.

در گرمای ظهر، در كنار شهر مهران ماموريت به ما مي‌خورد.وظيفه پزشك مملكت اين بود كه با آمبولانس،استوار بهداری و سرباز راننده آمبولانس به لب مرز برود.در زمينهایی كه پر ازمين‌های عمل نكرده بود، زائرانی كه قاچاقی در نيمه‌های شب مي‌خواستند از مرز عراق رد شوند به هواي زيارت، تبديل به گوشت چرخ كرده شده بودند.بايد به آنجا مي‌رفتم و بعنوان پزشك در جمع‌آوری گوشتها از روی زمين كمك مي‌كردم.

گرمای 50 درجه سانتيگراد تابستان مهران بر روی جاده‌های تفتيده از گرما همراه مي‌شد با آهنگهایی كه حس تهوع را تشديد مي‌كردند.تنها موزيكهای قابل تحمل در ان فضا، كاستي از افشين بود! آهنگی كه مدام تكرار و تكرار مي‌شد:

آتيش آتيش اسم اونه…جنس كويرمونه… دست به تنش نخورده… قلبمو مي‌سوزونه…

ای كاش هيچ‌وقت كليپ آن را نمي‌ديدم تا هميشه برايم بوی خون ماسيده بر خاك در گرمای آتشين را مي‌داد:

چه چشمایی كه خيسه…چه قلبایی كه خونه…

Comments (10)

دلتنگی

دلتنگی‌های آدمی را

باد ترانه‌ئی مي‌خواند،

روياهايش را

آسمان پرستاره ناديده مي‌گيرد،

و هر دانه برفی

به اشكی نريخته مي‌ماند.

 

سكوت

سرشار از سخنان ناگفته است

از حركات ناكرده

اعتراف به عشق‌های نهان

و شگفتي‌های بر زبان نيامده.

در اين سكوت

حقيقت ما نهفته است

حقيقت تو

و من.

                 سكوت سرشار از ناگفته‌هاست‌ / مارگوت بيگل-ترجمه احمد شاملو

Comments (6)

Older Posts »